مزدیسنا و دوگانگی
نقطهی اصلی دوگانگی در سخنان زرتشت آنجاست که میگوید: «آن دو گوهر همزادی که نخست در پندار پدیدار شدند، یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار، از میان این دو، خردمند راستی را برخواهد گزید و نابخرد چنین نخواهد کرد. هنگامی که این دو گوهر به هم رسیدند، زندگی و نازندگی (هستی و نیستی) پدید آمدند و سرانجام پیروان دروغ به بدترین هستی دچار میشوند و کسی که راستی (اشا) را پیروی کند، از بهترین هستی برخوردار خواهد شد».[۱]
دوگانگی ویژگی مهم دین ایرانی است، اما به نظر میرسد که این دوگانگی در طول تاریخ زرتشتیگری نمودهای مختلفی یافته است. آنچنانکه مولتن میگوید، به هیچوجه نمیتوان وجود اهریمن را از گاثاها برداشت نمود؛ از انگرهمینو، آن روان و گوهر بدِ اندیشه که زرتشت از آن یاد میکند، بعدها اهریمن پدید آمد. زرتشت از دیویسنان با عنوان پیروان دروغ نام میبرد و نه پیروان انگرهمینو. سپندمینو و انگرهمینو تنها دوبار در سرودهای وی به عنوان نیروهای اندیشه بیان شدهاند و نه خدا و اهریمن، خدای زرتشت به روشنی اهورامزداست و اوست که سرچشمهی سپندمینوست که مکرر از وی در سرودهایش یاد میکند و با او سخن میگوید و دشمنانش نیز پیروان دروغند که به جای گوهر نیک روان (سپندمینو)، گوهر بدی (انگرهمینو) را برگزیدهاند. به نظر میآید منظور زرتشت آن بوده که در برابر سپندمینو که از خدا ریشه دارد، نیروی ضد آن در اندیشه پدیدآمده است و با توجه به اینکه زرتشت هنگامی از سپندمینو و انگرهمینو سخن می گوید که موضوع، گزینش آدمی در راه نیک و بد است، میتوان اینگونه تفسیر نمود که انگرهمینو نیروی نیستگرایی است که به خودی خود وجود ندارد و معنای آن نبود نیکی است و در جایی حکمفرماست که سپندمینو درآنجا نباشد و آن در بدیهایی است که بدست آدمیان میبینیم. نیکی و بدی تنها در معنی منطقی با هم جاودانه هستند. هرجا که خوبی وجود دارد، پتانسیل بدی نیز وجود دارد. این پتانسیل تنها در زمان با انتخاب بد مختاران آفریدهی اهورامزدا میتواند واقعیت یابد. یا آنکه هنگامی که زرتشت دربارهی این دوگوهر سخن میگوید، منظورش آزادی گزینش است و این منظور دوگانگی از یک امکان منطقی بیزمان است. چنین دیدگاهی را مولتن ارایه داده است؛ دستور داراب پشوتن سنجانا دیدگاه مشابهی را در زرتشت در گاثاها ارایه داده است. دو نویسندهی پارسی هند نیز این نگره را گرفته، توضیح میدهند که همزادهای گاثایی، مثالی هستند از شرایط خوبی و بدی در طبیعت آدمی و این همزادها، جنبههای همزاد اندیشهی آدمی بوده و معنی آن انتخاب اخلاقی هر فرد است. این دو، انگرهمینو را روان بد که با دروغ پدید میآید تعریف کردهاند؛ دوشن گیمن نیز نگرهای مشابه را ابراز داشته است. آنچه شناخت آموزههای زرتشت دربارهی توحیدی قابل پذیرش از میان یک دوگانگی حاصل میکند، پاسخ به مسئلهی بدی است که به هرسو در جهان وجود دارد، اما در برابر آن نیز مقام والای انسانی است، از دید اندیشهی زرتشت، آدمی قائم به مقامی والا و خرد و اختیار گزینش است میان دو وجوب نیکی و بدی، و انسان مسئول است در راهی که برمیگزیند. انسان باید در انتخاب خود نیکی را برگزیند و همین سبب شد تا زرتشت خود را فرستادهای برای راهنمایی در این گزینش بداند. زرتشت رفتار خوب یا بد را ناشی از گزینش اخلاقی که فرد انجام میدهد میداند، زیرا تاکید میکند که هرکس بر سرنوشت خویش فرمان میراند؛ ازاینروست که چندین بار پاداش را با بهمن (منش نیک) پیوند میدهد (یسنا ۳۳: ۱۳).
زرتشت دوگانگی را در حدود اخلاقی و در اندیشه و کردار و گفتار بیان میکند. از دید وی نیکی و بدی دوگوهر همزادند که در اندیشه پدیدار گشتند و از این دو هستی و نیستی پدید میآید و بر آدمیان است که از این دو گوهر، روان نیکی را برگزینند، آنانی که سپندمینو را برمیگزینند در پی راستی و زندگی پربار گام برمیدارند و آنانی که انگرهمینو را برگزیدهاند رو به نیستی و زندگی تهی گام برمیدارند. در واقع با بحثی که شد روشن میشود که منظور بیان زرتشت از دو مینو در اندیشه، در بیان وظیفهی انسانی است؛ او خود خدا را پدیدآورندهی روشنی و تاریکی و مانند آن میداند که بعدها یکی را از اهورامزدا و دیگری را از اهریمن دانستهاند. از دید زرتشت جهان، سراسر نیکی مطلق است و یک ذات و یک راه ویک جهت دارد و خداست که آفرینندهی همهی آن است، از روشنایی بگیریم تا تاریکی و از آسمان بگیریم تا زمین؛ وانگهی در این میان آدمی نقشی تعیینکننده در زندگیاش در ارتباط با گزینش نیکی و بدی دارد و ایندو یعنی یکی آفرینش و جهان هستی و پیوند آن با خدا و دیگری نیروهای اندیشهی آدمی (سپندمینو و انگرهمینو) با هم ارتباطی ندارند. زرتشت در تاریخ اندیشهی بشری تنها کسی است که به این مورد پاسخی قابل پذیرش و منطقی داده است، سپندمینو و انگرهمینو دوراهند که هرکس به اختیار میتواند یکی را برگزیند. این دوگانگی اخلاقی را میتوان در نبشتههای داریوش و فرزندش دید و دریافت که هخامنشیان در آغاز بر راه راستین آیین زرتشت گام مینهادند. داریوش در بند ۵۵ نبشتهی بیستون میگوید: تو، آنکه پس از من درینجا شاه خواهی شد، خود را به سختی از دروغ بدور دار، کسی که پیرو دروغ است را کیفر ده؛ اگر در این اندیشه ای که باشد کشورم استوار بماند. بدینسو در نبشتههای هخامنشی چنانکه گذشت، به مانند گاثاها هم به ویژگی آفرینندگی اهورامزدا که جنبهای بنیادین در آموزههای زرتشت دارد، اشاره شده و هم به دوگانگی اخلاقی که در سخنان زرتشت میان پیروان اهورامزدا و دروغ وجود دارد. اصطلاح دوگانگی را نمیتوان برای گاثاها به کار برد و برای دین دوران هخامنشی نیز اهمیت چندانی ندارد؛ چنانکه گرچه ارستو با دو اصل نیکی و بدی، اهورامزدا و اهریمن آشنایی داشته، در الاهیات خود، مغان را در کنار فیلسوفانی چون امپدوکلس و آناگزاگوراس ردهبندی کرده که برتری نیکی را به عنوان نخستین اصل و زمینهی هستی بیان داشتهاند. به نظر میآید که در دوران هخامنشی است که تصور دوگانگی به تکامل میرسد.
وانگهی به نظر میآید که دوگانگی اخلاقی زرتشت را اندیشمندان ایرانی به تدریج به یک دوگانگی کیهانی بدل کردهاند و در اینباره نگرههای فراوانی در تاریخ زرتشتیگری پدید آمده است که یکی از مهمترین آنها دیدگاه زروانی است که متاثر از عناصر خارجی بوده است. بررسی دیدگاه دوگانگی غالب در مزدیسنا با توجه به سیر تاریخی آن به گواهی نوشتههای متاخر اوستا به این نتیجه منجر میشود که مزدیسنا جنبشی را از دوگانگی کیهانی به سوی یکتایی در زمان با پیروزی نهایی نیکی بر بدی اعلام میدارد. مزدیسنا دوگانگی کیهانی و یکتایی فرجامین را به گونهی بیهمتایی در میان ادیان بزرگ جهان با هم ترکیب کرده است. چنین ترکیبی را نمیتوان به دوگانگی و یا یکتایی صریح تحویل کرد. در گزارش پهلوی یسنا دو گوهر همزاد را اهورامزدا و پلید (اهریمن) دانستهاند. در وندیداد یکم، جنبهی بد طبیعت به اهریمن نسبت داده شده است. در تفکر مزدیسنا دو گونه زمان مطرح است، یکی زمان بیکران که آغاز و پایانی ندارد و دیگری زمان محدود که در آن زندگی کیهانی آغاز شده و به اوج خود میرسد. زمان محدود به دو دوره بخش میشود، یکی زمان آفرینش مینوی و گیتیایی اهورامزدا است و دیگری زمانی که ضد آفرینش اهریمن جهان اهورایی را دستخوش تباهی خویش میسازد. هنگامی که زمان محدود به پایان میرسد؛ در زمان بیکران هنگام جدایش نیکی و بدی است. به نظر میرسد که اهریمن در ابدیت بیزمان که چیزی رخ نمیدهد، نمیتواند شکست یابد، اما با رخدادهایی که در زمان پدید میآیند، به شکست نهایی میرسد[۲] و نقش آدمی در این مسیر جهانی با کردار نیک در سرنوشت جهان به خوبی مشخص است. دانایی و یا به عبارتی فرزانگی بیاندازهی اهورامزدا سبب میشود تا انجام نیک جهان تضمین شود. این بدان معنا نیست که آنچه در آینده رخ خواهد داد دانسته و یا به عبارتی از پیش تعیین شده باشد، بلکه فرزانگی اهورامزدا به او این توانایی را میبخشد که بتواند از پس آنچه در آینده رخ میدهد به خوبی برآید. اهورامزدا دارای توان مطلق است، اما نه تا آن اندازه که بتواند طبیعت اهریمن را تغییر دهد. ماهیت بدی نادانی و فریب است و همین باعث میشود تا وی نتواند در جهان پیروز شود.
[۲] بندهشن بزرگ یا بندهشن ایرانی، ۱۰: ۱-۸
ميشود کمی بيشتر توضيح دهيد که چطور ميگوييد ونديداد را در زمان مسيح (که هم زمانش و هم خودش از اساس جعلی و خیالی اند) نگاشته اند؟ و چطور ميگوييد اوستا در زمان ساسانيان تحت شرايط خاصی گرد آمدند؟ گرد آمدند يعنی چه؟ در کجای اوستا (البته نه خرده اوستا) يک عبارت می يابيد که اشاره ای به دوران ساسانی که چه عرض شود، دوران اشکانی و هخامنشی داشته باشد؟؟
هنوز گرمای دیدن فرزندانمان از وجودمان خارج نشده بود وهیجان یاد آوری لحظه به لحظه ی آن اوقات از یادمان نرفته بود، که ناگهان با فرود آمدنِ ضربهی نابهنگامِ دستگیریهایِ جدید، لبخند بر لبانمان خشکید. اشک شوق چشمانمان یخ زد و غم و اندوهِ بی پایان قلبمان را تسخیر کرد که آخر چرا؟ مثل این که نباید فراموش کنیم که پاسخِ کوچکترین ندایِ آزادی خواهی و برابری طلبی دراین سرزمین هم چنان ضرب و شتم و زندان و بند 209 است. دست در دست هم تا آزادی کامل تمامی عزیزانمان از پای نخواهیم نشست. ------------ برای حمایت از ما تنها کافیست لینک ما را در وبلاگ خود بگذارید
با نوشتار " سرمایه داری سنتی، سرمایه داری مدرن"، به روز شد.
سلام دوست قديم و نديم.. حالت خوبه؟ نميدانم چرا ناغافل ياد تو افتادم.. آخه اين روزها خيلی حرف جشن آتش و اين چيزهاست ..... من ديگه به کل رفتم طرف دفاع از حيوانات.... خيلی دوستشون دارم.. و رنج ميکشم از ظلم هائی که در حقشون ميشه....
درود بر دوست بسيار گرامي و روشنفكرم. از نوشته ي شما بهره ي فراوان بردم. خود مي دانيد كه جستارهاي دوگرايي يا تك گرايي كرداري (اخلاقي)، پنداري (فلسفي) و كيهان شناخت (درباره ي بنياد آفرينش)، سه جستار بسيار پيچيده و دشوار اند. هنوز دانشمندان و گزارشگران مزديسنايي و ديگر اديان ايران باستان، از اين گرفتاري بُختاري (رهايي) نيافته اند و درباره ي آن به بررسي و غوررسي مي پردازند. باور من آن است كه هرچند درهم تنيده شده و چون كلافي سردرگم درآمده اند، با اينهمه مي توان و بايد آنها را گره گشايي كرد. شما اگر به خود «گاهان» هم نگاه كنيد، آنجا كه زردشت مي فرمايد: «مي خواهم از دو بُن (گوهر/ ريشه) براي شما بگويم. بن نيكي به آن ديگري، بن تاريكي برخورد و گفت: ما در هيچ چيز همچون هم نيستيم. نه در كردار، نه در رفتار، نه در انديشه و منش، و نه در آنچه كه خواست ماست» مي توانيد به آرِش (مفهوم) ژرف سخن راه يابيد. چرا؟؟ چون اين دو در آفرينش نيز از هم جدايند و خاستگاهي دگرگونه دارند. آموزه ي پيامبرمان زردشت بسيار روشن است: آنها دو گوهرند و در هيچ چيز همانندي ندارند. من نمي دانم چرا دوستان پژوهشگر از روي اين انگاره ها
انگاره ها (مفاهيم) آسان مي گذرند و تنها آنچه كه خود مي خواهند گزارش مي كنند. من در اينجا چاره اي ندارم، جز آنكه دوستان را به گفتارهاي ماني -آخرين پيامبر راستين (نه رسول و يا نبي) و بزرگترين گزارشگر (شارح و مفسر) اديان و رازوري (عرفان) جهان باستان- آگاهي دهم. او باور دارد كه زردشت، بودا و عيسا، هرسه، تنها در پهنه ي كرداري يكتاپرستند (توحيد افعالي)، نه در قلمرو كيهان شناخت يا چيستاپرستي (فلسفي)؛ يعني آنها دوگرايند و به يكتاپرستي بُني (توحيد ذاتي) ناباورمند. آخر مگر مي شود اينها را از هم جدايي نيانداخت؟ خود ماني در كفالايا (كتاب سخنرانيها و آموزشها) مي گويد: «هرگونه يكتاپرستي بُني، اين پيامد را خواهد داشت كه همه ي كم و كاستي ها (نقصان) و يا بدي ها را در نهايت به خداوند دانا و توانا پيوند دهيم؛ و اين بي ديني (كفر) بزرگي ست». باور او، بسيار نزديك به انديشه هاي زُرواني است؛ به جز آنجا كه اين دو بن، كه آفرينش كنوني گميزشن (آميختگي) آن دو است، را نخوريگ (ازلي و ابدي) مي داند كه زاييده ي هيچ كس (زروانِ درنگ خداي ِ آيين زرواني) نيست. شايد بهتر باشد بگوييم انديشه ي ماني بيشتر مرقيوني يا بارديصاني است تا زروا
تا زرواني. مسيح، آشكارا، در بندهاي 14، 15 و 16 «انجيل يوحنا» به ناتوانستن پادشاه اين جهان (لوسيفر/ شيطان) در چنگ انداختن و چيره شدن بر او انگشت مي گذارد، و آمدن فارَقليط (پاراكليتوس) يا همان «واخْشْ يوژدَهْرْ (روح القدس)» را، براي درمان دردهاي پيروانش پس از او، گفتن نگفتني ها، و رهاندن آنها از چنگ شهريار اين جهان ِ عنصري و مادي، مژده مي دهد. دوست گراميتر از هستي ام، بهرام ساساني، نيز بايد آشكار كنند كه كدام مسيح را ساختگي و پنداري مي دانند؟! خود مي دانيد كه حتا تا سده هاي پيشين، نزديك به 300 انجيل، در گوشه و كنار گيتي يافت مي شد. كداميك از اين 300 زندگينامه را مي پذيريد يا نمي پذيريد؟ مگر مي شود به همين سادگي چيزي را ناديده گرفت، شايد تنها به اين مايه كه ما ايراني و مزديسنايي هستيم (و يا به شَوَندهايي ديگر)؟ اين روش، اندكي از كار پژوهشگر راستين به دور است! درباره ي «ونديداد»؛ تا آنجا كه من مي دانم، اگر همه ي آن در زمان ساسانيان (سده هاي آغازين گاهشمار ترسايي) نيز گردآوري شده باشد، گمان بر اين است كه پاره هايي از نوشته هاي آن، شايد بيشتر آن، بسيار پيش از آنكه موبدان به انديشه ي
انديشه ي گِردكردن اوستا و نوشتن زندها بيافتند، هستي داشته و به گونه اي نوشتاري در دسترس مغان مهرپرست بوده است.
http://blog.360.yahoo.com/blog-z1_uHBghfrSHmhSkAKJwbDXAK1qRfB3ODg--?cq=1&p=425
ات.تا.مه اینییو. په او اورویه .یا یما .خفنا .ا سره واتم .منه هیچا وچه هیچا .شیه اوتنایی هی .وهیو . اکم چا آفسچا ..( هو داونگهو . ارش . ویشییاتا . نوایت دوژ داونگهو . بهترین سند دندان شکنی است جهت آنانی که نا آگاهند و تهمت دو گانه پرستی می زنند . زیرا انگره مینو در مقابل سپند مینو است . نه در مقابل اهورا مزدا . اهورا مزدا است که انگره مینو و سپند مینو را آفرید . آفرید گار یکتا اهورا مزدا است